ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
امشب از شادی خوابم نمی برد . خبر خوشحال کننده ای که مدتها منتظرش بودم را شنیدم و اکنون در تنهایی خویش بیدارم و در پوست خودم نمی گنجم. کاش می توانستم توضیح بدهم اما همین قدر بگویم که یکی از عزیزانم به آرزویش رسید و برای هر دویشان آرزوی خوشبختی می کنم .
سفر زیارتی به جزیره الهه عشق آغاز می شود .
پنجره را بگشا.
به آسمان ؛ به ماه و ستاره ها زل بزن .
پرده ها از باد آبستن می شوند .
و فکر پرواز می کند تا بینهایت .
سفر آغاز می شود
مثل ابتدای زندگی
و همه چیز مثل روز اول مدرسه
بوی نویی می دهد
حتی نفس
و ...
سفر آغاز می شود .
از این روزهای طولانی کشدار بی انتها متنفرم . هر روز صبح که به زحمت چشم باز می کنم منتظر یک اتفاقم . منتظر یک حرف و شکستن این سکوت لعنتی ام . انگار هزار سال است روزه سکوت گرفته ای و پنهان شده ای . پنهان شده ای لابه لای درختان انبوه و بلند کاج و شده ای یکی از کاجها و من دیگر نمی توانم پیدایت کنم . هیچ نشانی نیست . به سختی می گذرانم . اما می گذرانم و اهمیتی ندارد برای یک درخت کاج که چگونه ام ؟ این تاریکی کی تمام می شود ؟ انگار در کسوفی بی پایان گیر کرده ام و ماه نمی خواهد از مقابل خورشید کنار برود . وقتی دلتنگ می شوم از دنیا و هر آنچه که درونش است بیزارم . از خودم ؛ از این همه تکرار ؛ از خودم خسته ام . حوصله ام از دست خودم سر رفته است . و شبها بدون کابوس روز نمی شود . میلم به خواب چند برابر شده اما چه آرامشی که ندارم و تمام خوابهایم بیهوده است . تمام تلاشهایم برای زندگی بیهوده است . پایان تمام اینها هیچ است . و من کم کم دارم به هیچ ایمان می آروم . کاش بهار نبود . کاش این همه شادی و سبزی از همه جا نمی بارید . کاش باران نمی بارید . وقتی اینها را می بینم عذاب می کشم که خودم ؛ افکارم و احساسم مثل بهار نیست . شاد نیستم . مثل باران نرم و سبک نیستم . با طراوت نیستم . نیستم . این همه من نیستم .