ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
باز گرد !
به لبخند شفاف کودکان ,
در روزهای قشنگ برفی ,
بر گرد !
به شادی داشتن یک آدم برفی.
اگر برفی ببارد ,
به رد پاها روی برفهای دست نخورده ,
به سکوت جنگلهای کاج ,
به سنگینی شاخه های پر برفشان ,
به خط خطی های دلتنگی دم غروب ,
به این آسمان ابری ,
که دوست دارد ببارد ,
" روزهای کودکی "
به گردنبند دانه های سیب ؛
بر گرد !
باز هم منتظر نشسته ام .
آیا می دانی کی برف می بارد ؟
وقتی فرشته ها آن بالا
در آسمان پر ستاره
کنار خدا
دلشان تنگ می شود ؛
ابرها را پر پر می کنند ؛
یادت بماند زمان بارش برف ؛
زندگی وجودت را پر می کند .
با شادی بچه ها و
دلتنگی فرشته ها ؛
آدم برفی زنده می شود .
با چشمهای کوچکت می بینی ؛
آن طرف دنیا را
و آن طرف پنجره هایی که
پرنده ها مهمان هستند ؛
به خرده های نان.
از ارتفاع می ترسی ؟ نه !
شمعهای بی جان ؛
که روشن می شوند برای تاریکی مردگان .
از تاریکی می ترسی ؟ نه !
و در فصل سرد ؛
گلدان یاس و شمعدانیهایی که برگهای تازه داده اند .
و آدم برفی هایی که متولد می شوند؛
برای کودکان بی عروسک !
آدم برفی هایی که
کودکی را ندیده اند ؛
مانند آدم و حوا !
روی دستهایت لانه ای ساخته شد ؛
برای جوجه گنجشکها.
روی کلاهت برگهای خشک پاییزی ریخته ؛
به جای موهایت !
به جای دماغت هویج نارنجی درازی گذاشت ؛
که حتما غذای کلاغها می شود .
چشمهایت ؛
و شال گردنت را من می گذارم .
اما وقتی همه برفها آب شده ؛
خود تو کجا هستی؟
قلب تو اینجا باقی مانده ؛
کف دستانم و ته چشمهایم ؛
و روی لبهایم ؛
و در قلبم .
به انتظار چه نشسته ای ؟
آدم برفی که تو را به عمق سرمای زمستان ببرد
یا
یا
یا
آدم برفی که با گرمای خودش تو را ذوب کند ؟
دستهای کوچک را
به لحظه های سرد بارش زمستانی ببخش.
ببخش ؛
که گاهی می رنجی از سرمای آدم برفی
که گاهی تنها می مانی
که گاهی دلگیر می شوی
به گرمای وجود آدم برفی ببخش .
همه چیز گفتنی نیست .
پنج شنبه 04 دی 1382
فاصله من و تو
خطوط عابر پیاده بودند
زمان گذشت
و چراغ هرگز سبز نشد !
● دیگر از فرسایش ترسی ندارم .
فرسایش روز مرگی ها .
فرسودگی از دوست داشتنهای بیهوده .
فرسودگی این 5 سال .
ذهنم را دیگر به اصطکاک فکرهای بیهوده نخواهم سپرد .
و آخرین ..... هستی که به او ایمان آوردم .
" تو شبنم وار روی صورتمی "
و تمام خوابهای من تعبیر شدند .
دیگر خودم را آزار نخواهم داد.
و باز بی دریغ دوست خواهم داشت .
خودم را به دست باد و باران سپردم ,
تا به پایان برسم .
Tuesday, January 20, 2004
می گوید : تو فرشته ای بوده ای که از آسمان به زمین آمده ای .خنده ام می گیرد . می گویم : راه دیگری نبود . من با اینکه اینبار با علاقه انتخاب کردم اما باز هم مجبور شدم . مجبور شدم تا ندیده بگیرم تمام آدمها و نقصهای اطرافم را . سرم عجیب درد می کند . تمام مدت راه احساس خستگی می کردم . و سر کلاس مدام خمیازه کشیدم . فکرهای عجیب مشغولم کرده است . و بعد هم این جمله عجیب : تو فرشته ای !! باور کنم ؟ یادم می آید آن اوایل تو هم به من گفتی فرشته . البته مستقیم نه . مستقیم به من نگفتی فرشته ام و دوستم داری . آن اوایل اصرار داشتی عکس اورکاتم فرشته باشد . من خندیدم . آن زمان هم خندیدم . کاش می فهمیدم . می فهمیدم دختر غرغروی بد اخلاقی مثل من که مامان و بابا تحملش می کنند چگونه یک فرشته است . کاش باور می کردم .
چقدر دلتنگم . چقدر این روزها زیاد دلتنگم . دلتنگ دخترکی که شبها با عروسکی که لباس عروس سفیدی به تن داشت خوابش می برد . دلتنگ دخترکی که دیگران فرشته می نامندش اما خودش نمی داند کیست ؛ کجاست و چه می خواهد . کاش می فهمیدم این همه زندگی برای چیست ؟ و این همه دلتنگی از چه خاطری است ؟ چقدر دختر بودن سخت است ! دختر بودن یعنی تحمل ؛ صبر ؛ مبارزه ؛ سکوت ؛ تنهایی ؛ گریه در تاریکی شب و دلتنگیهای بی امان . برای چیزهایی که داشتم و دورم . برای چیزهای که دارم و باز دورم . برای چیزهای که دیگر ندارم . برای چیزهایی که می خواهم . دلتنگی ...... شبها دلم می خواهد زودتر صبح شود و صبحها شب. بی قرار بی قرارم . بی دلیل . کاش دلیل این همه اتفاقهای بی دلیل را می دانستم . کاش فرشته کوچک می فهمید این دنیا گاه آنقدر کوچک است که دلش می گیرد و گاه آنقدر بزرگ که دلش گم می شود.