بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

آرشیو

دیدم سالهاست توی بلاگ اسپات هم یک وبلاگ داشتم و امروز بعد از مدتها بازش کردم و توشم به انگلیسی می نوشتم. سال هشتاد و نه که کلاس زبان  برای سومین بار می رفتم . و حالا شروع کردم از اولین نوشته ها را آنجا کپی می کنم . اینطوری خیالم راحتتر خواهد بود. 

درست است که این نوشته ها معنای خاصی ندارد و روزانه نویسی است اما برای من کنار هم اهمیت دارد. یک عمر است. با این حال اینجا را همانطور مثل قبل و بیشتر دوست دارم و می نویسم.این هم شروع روز تعطیل. 

وای خیلی خوابم می آید.

ساعت به وقت خستگی

دراز کشیدم تا بخوابم. دارم به غزل های سعدی که در سعدی خوانی فهیمه است گوش می‌دهم. خسته تر از خسته‌ام. دارم فکر می‌کنم هر روز کلاسهایم تا هفت شب است و تا بیایم خانه دارد ساعت هشت می‌شود.  هشت و نیم از خانه زدم بیرون. و انگار دوازده ساعت بیرون ماندن دارد عادتم می‌شود. دلم می‌خواهد فیلم جدید اصغرفرهادی را زودتر ببینم. کلاس امروزم در مدرسه، خیلی سخت بود. باورم نمی‌شود مدرسه غیرانتفاعی  در منطقه دو که این همه هم دارد از خانواده ها پول می‌گیرد اینقدر بی نظم است. 

تصمیم دارم همه نوشته هایم را به جای دیگری یا توی لب تاپم منتقل کنم تا دیگر خیالم راحت باشد. 


روزمرگی دیوانه وار حبس کننده است

دارم از خواب می میرم. امشب هم یک ساعت در ترافیک بودم تا برسم خانه شد هفت و نیم. تا بیایم بخوابم هزار تا کار انجام دادم. کارهای کلاس فردا، هماهنگی بین کارهای فردا، کلاسهای فردا، وسایلش، تحلیل کلاسهای امروز، پیام دادن به این و آن برای کلاسها. پرسیدن حال چند تا مریض، دوش گرفتن. تمام کردن کار کلاسهای امروز. چشمانم دارد می سوزد از خواب. دارم به پادکست تراژدی درباره مرتضی کیوان گوش می دهم.  من هیچی درباره این آدم نمی دانستم. خیلی جالب است. 


دعا می کنم حالت خوب باشد. جیبهایت پر از پول، و همانطور دوست داشتنی برای دوستانت بمانی. من از دید تو کمرنگ شدم و دیگر نه دوستم، نه رفیقم، نه همدلم، نه همدرد و نه حتی طرفدار. من به روزمرگی ها و عادتها و ندیدنها پیوستم.

اما وقتی سرگرم کارهایم هستم دیگران یادم می کنند، و این عجیب و گاهی دوست داشتنی است. 

به یاد کسانی می روم که دیگر خیلی وقت است بهشان فکر نمی کنم. من فقط با نوشتن می توانم حال خودم را خوب کنم. 

با اینکه خوابم می آید اما باید چند کلمه شده قبل از خواب بنویسم. 

بنزین ما کو؟ ری را ی ما کو؟

رای ما کو؟

پریسا کو؟؟

دوستان من ککجایند ؟؟؟


دلم کمی خنک شد.

کااش یکسره بشود.

چرا بلاگ اسکای دچار اختلال شده؟؟؟

نمی دانم از چه ساعتی تا الان وبلاگم باز نمی شد. داشتم سکته می کردم من همه یادداشت هایم اینجاست. می خواستم به بلاگ اسکای بگویم  اگر قرار باشد یک روز همه ی نوشته هایم ناپدید شود بسیار ناراحت خواهم شد و مجبورم تمام نوشته هایم را ببرم در بلاگ اسپات.

ولی من اینکه گفتی عاشقم هستی رو یادم هست

سخت کار میکنم

خسته و هلاک دراز کشیده ام روی تخت اتاقم. رفته ام زیر پتو. دخترک مشقهایش را نوشته و فرستاده. دارد روخوانی می کند . از قیطریه یک ساعت و نیم توی راه بودم. باورم نیم شود اینقدر ترافیک بود. فردا هم تا هفت همنجا کلاس دارم تا برسم خانه نه شب خواهد. می خواستم بروم دم خانه مامان دوستم و برایش گل ببرم. می خواستم دخترک را ببرم دندانپزشکی چون پرکردگیش درآمده، اما نرسیدیم به هیچ کاری.از نه صبح رفتم کلاس تا هفت و نیم که رسیدم. پای چپم داغون شد از بس کلاج گرفتم. می خواهم بخوابم. شامم را خورده ام. فردا یک کلاس جدید دارم که امیدوارم خوب پیش برود. دارم همزمان به پادکست رادیو مرز گوش می دهم درباره لکنت است.


آ ی آمدنت

دیشب شعرخوانی گروهی را تماشا کردم . خوابم برده بود و یکهو بیدار شدم و خیلی اتفاقی رسیدم به شعرهای منزوی که یکی یکی می خواندی و توی دلم اشک می ریختم. سیگار پشت سیگار. 

و من دلم برایت تنگتر می‌شد انگار. بدانم حالت چطور است، دقیقتر چکار می‌کنی.

صبح شده. قسمتهای چهار و پنج هر دوکتا را گوش دادم و شعر محبوب محسن چاوشی. 

را هزار بار بعدش گوش دادم. می نویسم. نمی توانم ننویسم. چیزی توی کله ام تکرار می‌شود. بغض دارم. اتاق خیلی سرد است. زمستان سرد خانه شروع شده است. 

امروز تا پنج عصر کلاس دارم. دوباره برگشتم به زندگی عادی. به همه همان رنجها و غصه ها و ماجراها و دغدغه ها. 

زن جوان غزلی با ردیف "آمد" بود
که بر صحیفه‌ی تقدیر من مسوّد بود

زنی که مثل غزل‌های عاشقانه‌ی من
به حسن مطلع و حسن طلب زبانزد بود

مرا ز قید زمان و مکان رها می‌کرد
اگر چه خود به زمان و مکان مقید بود

به جلوه و جذبه در ضیافت غزلم
میان آمده و رفتگان سرآمد بود

زنی که آمدنش مثل "آ"ی آمدنش
رهایی نفس از حبس های ممتد بود

به جمله دل من مسندالیه "آن‌زن"
و "است" رابطه و "باشکوه" مسند بود

زن جوان نه همین فرصت جوانی من
که از جوانی من رخصت مجدد بود

میان جامه‌ی عریانی از تکلف خود
خلوص منتزع و خلسه‌ی مجرد بود

دو چشم داشت دو "سبز - آبی" بلاتکلیف
که بر دو راهی "دریا - چمن" مردد بود

به خنده گفت: ولی هیچ خوب، مطلق نیست!
زنی که آمدنش خوب و رفتنش بد بود

-----------


خیال خام پلنگ من به سوی ماه پریدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من دل مغرورم پریدو پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود

من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان زاغاز به یکدگر نرسیدن بود

گل شکفته خداحافظ اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود

شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود

اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود

چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بود



منزوی



قرقره رویاها

دلم گرفته. انگار هفته پیش بود که در ساحل کارتاکوی داشتم قدم می زدم و آبی آسمان آنجا دلم را برده بود. 

خاطرات آنجا مثل رویایی فراموش نشدنی هر شب برایم زنده است.

حالا موقع پس دادن قرضهایم به باباست. سیصددلاری که بهم داده بود را باید بهش برگردانم. 

تمام کیف کارکردنم به همین خواهد گذشت. همه امسال را باید پولهایم را جمع کنم برای سفر بعدی . حالا هر شب رویا دارم.

نوشتی عصبانی هستی، 

دلم می‌خواهد آرام باشی. آرام شوی.